توئیتر رو هم پاک کردم و برگشتم به خونهی خودم وبلاگ!!
نمیدونم واکنش پسری که باهاش چت میکردم چی خواهد بود ولی حقیقتا حوصلهی اون رو هم نداشتم خسته بودم از بایدها و اصرار به تلاش هایی که برای من خسته کننده بود
خسته بودم از فکر کردن به ی رابطه غیر از اون جیزی که بود یا اینکه ایا این از من خوشش میاد یا نه! یا جرا ایدی نمیخواد؟ چرا و جرا و چرا
۳۰ ام دفاع پایان نامه داشت و من میخواستم بعد دفاع بهش خسته نباشید بگم ازش بپرسم که چجوری بود و چی شد
ولی خب با حرفهایی که دیشب زدیم فکر کنم فهمید که حوصله ندارم و شاید بعد از فهمیدن دیلیت اکانت یادش بیاد که چ قدر حالم بد بوده
انی وی! من خستهم
فک کنم وارد دوره ی دپرشن این دو قطبیت شدم
خیلی خسته م
میخوام چهارتا پاییز بخوابم
این روزا زمزمه ی سفری میاد که من میدونم لایق رفتنش نیستم میدونم وقتی واجبات انجام نمیدم رفتن به ی سفر مستحبی خونه ساختن روی آبه
نمیدونم
اونی که داره نخ های این نمایش عروسکی رو بازی میده من نیستم!
احتمالا این مدت بیشتر بیام اینجاتا ببینم چی میشه! ایا ی جای دیگه واسه رفتن پیدا میکنم یا تصمیم میگیرم حرف هام رو توی خودم دفن کنم
فعلا تمام:)
درباره این سایت